در من هزار آتش فشان فعال زندگی می کند !
صبح خیلی زود ، از من ؛ هزار کلاغ مشکی ، بیرون می روند ،
خسته می شوند ، سرما میخورند ، گلوشان باد می کنند ، زخمی می شوند ،
گریه می کنند و دوباره به من بر میگردند ..
شب تا دیر وقت ، هزار موریانه یِ عاصی ، تمام دلخوشی هایم ،
لب خند هایم ، تمام ِ تمامیت مرا تا پاسی از شب می جوند ..
گاه و بی گاه ، هزار نورون عصبی و بازنده از سر تا سر سطح قلبم پیام درد می گیرند ،
تفسیر می کنند ، پاسخ می دهند ، کُشتی میگیرند ..
عصر ها ، هزار اسب ِ وحشی در من یورتمه می روند ، سرکش می شوند ، تخریب می کنند ،
مچ ِ پاشان در می رود ، ساکت می شوند ..
بین ِ روز ، یک موجود عصیان گر ناشناس ،
با من تمام مسیر کله شقی و دیووانگی را طی می کند ،
و با ترس بقیه مسیر را انصراف می دهد ..
شب به شب یک آهنگ ، تمام موجودیت ِ مرا رژه می رود ، سرد می شود ،
یخ می زند ، حجم وسیعی از بودنم را اشغال می کند ، خودم می شود ..
نظرات شما عزیزان: